بعضی وقتها...

14.00

روی دلها میشود غم بار بعضی وقتها

زندگی هم میشود غمبار بعضی وقتها

در هجوم بغضها وقتیکه سینه بشکند

میکشی حتی نفس دشوار بعضی وقتها

شِکوه وقتی جای تشریک مساعی را گرفت

گریه مشکل میشود انگار بعضی وقتها

باورش سخت است اما میشود یک زن شود

با چهل نامرد در پیکار بعضی وقتها

منکر معروف را دیدند و همراهش شدند

حقِّ حق را میکنند انکار بعضی وقتها

عده ای در خانه ای هستند و بالا میرود

دود و آتش از در و دیوار بعضی وقتها

حال و روز بچه ها را سخت میریزد بهم

تا که مادر میشود بیمار بعضی وقتها

فضّه هم باشد کنارت باز هم بی فایده است

کار وقتی بگذرد از کار بعضی وقتها

بی هوا وقتیکه با شدت به پهلو میخورد

کار خنجر میکند مسمار بعضی وقتها

درد پهلوی شکسته ناله ای دارد که شب

میکند همسایه را بیدار بعضی وقتها

وای از این دنیا که زهرا بین کوچه میشود

روبرو با یک جنایتکار بعضی وقتها

وای از این دنیا که حتی حیدر از ناموس خود

میشود شرمنده در انظار بعضی وقتها

ناگفته ها

14.00

نا گفته ها دارد دل غم پرورت بامن

حرفی بزن از گوشه چشم ترت بامن

بانوی محجوبم بیا و درمیان بگذار

شرح بلایی را که آمد بر سرت بامن

از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه

آن ماجراهایی که گفته دخترت بامن

ایکاش امکان داشت راز رو گرفتن را

یکبار میگفتی بغیر از معجرت بامن

از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد

لرزیدن انگشتهای لاغرت بامن

یک روز کارِ خانه ، نان پختن ، کمی لبخند

اما چه کاری کرد روز دیگرت بامن

امروز از اول فقط گفتی " حلالم کن"

ای وای اگر این است حرف آخرت بامن

قبل از تو من جان میدهم ، احیاء من باتو

بعدش بروی چشم غسل پیکرت بامن

بی بی جانم

14.00

شبهای درد و نافله و بیقراری ام

چشم خداست شاهد شب زنده داری ام

گاهی میان گریه که از هوش میروم

اشک علیست آنکه میاید به یاری ام

چندیست نان نپخته و کاری نکرده ام

شرمنده کنیزم از این خانه داری ام

پیری زودرس به سراغ من آمده

برگ و بری ندارم اگرچه بهاری ام

همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند

دلگیر از این محله و این همجواری ام

زخمم به یک اشاره دهن باز میکند

شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام

آتش حریف سوره قران نمیشود

من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام

من رهبرم علیست که حق در مدار اوست

شکر خدا شهید ولایت مداری ام

حضرت صدیقه (س)

14.00

رفتی ولی نرفته گلم بوی تو هنوز

دارد سرم هوای سر کوی تو هنوز

بعد از تو سوی چشم مرا اشک میبرد

ای سمت چشمهای ترم سوی تو هنوز

قلبم، سرم، تمام تنم تیر میکشد

از آن لگد که خورد به پهلوی تو، هنوز

مسمار اگر نبود تو بودی و دخترت

سر میگذاشت بر سر بازوی تو هنوز

مانده است روی معجرت از رو گرفتنت

آثاری از جراحت ابروی تو هنوز

ای کاش مانده بود به شانه یکی دوتا

از تارهای سوخته موی تو هنوز

از اینکه پیش روی حسن سیلی ات زدند

شرمنده ام بجان تو از روی تو هنوز

گودال

14.00

پیش پای خودش بخاک افتاد

همه را با نگاه پس میزد

تکیه بر نیزه غریبی داشت

خسته بود و نفس نفس میزد

جگرش پاره پاره بود اما

یک تنه رفت تا دل لشکر

سینه ی خویش را سپر کرد و

سپرش را شکست تیغ سه پر

تا زمین خورد ، دوره اش کردند

هرکه با هرچه داشت زخمی زد

جنگ مغلوبه شد همه گفتند:

دیگر از خاک بر نمیخیزد

این همه نا نجیب با این مرد

چقدر دشمنی مگردارند

وای بر من چه میکنند اینها

عده ای دستشان تبر دارند

یک نفر رفت تا که سر بِبُرد

دیگری رفت تا که سر بِبَرَد

دیگری رفت تا برای امیر

از سری سرزده خبر ببرد

سنگ دل ، روی سینه جا خوش کرد

خیره سر بود و خیره شد در چشم

ناگهان چنگ زد محاسن را

و غضب کرد و در نهایت خشم

تیغ را بر گلو کشید وکشید

آنقدر تا که کند شد حَربه

چه بگویم چگونه آخر سر

شد جدا با دوازده ضربه

وضع حلقوم او که ریخت بهم

داشت نظم جهان بهم میریخت

هم زهم عرش و فرش میپاشید

هم زمین و زمان بهم میریخت

خواهرش روی تل زمین خورد  و

دَم گودال از زمین برخواست

گفت: دست از محاسنش بکشید

سَرِ این سر برای چه دعواست

گرچه با ضربه های پی در پی

بارها روی خاک غلطیده است

تا به امروز لحظه ای این مرد

پشت بر آسمان نخوابیده است

سرِ فرصت همه پیاده شدند

صید افتاده بود در دل دام

غارت پیکرش که پایان یافت

آمدند عده ای سواره نظام

همه بودند سر خوش و سر مست

ساربان بود از همه خوشتر

منتظر بود تا که شب بشود

فکر انگشت بود و انگشتر...

حسین جان

14.00

وقتی همه جا شُهره به عنوان تو باشیم

باید که فقط ریزه خور خان تو باشیم

دامن نکش از دست گداهای گرفتار

بگذار کمی دست به دامان تو باشیم

خیرالعمل این است که ارباب تو باشی

ما هم یکی از مُزد بگیران تو باشیم

فردای قیامت خبر از دربدری نیست

امروز اگر بی سر و سامان تو باشیم

در سیر مقامات پی گوهر اشکیم

ما چله نشستیم که گریان تو باشیم

اسلام بنا بر « لک لبیک حسین» است

ما نیز بنا شد که مسلمان تو باشیم

گویی که ابالفضل دعاگوی لب ماست

هرجا که بیاد لب عطشان تو باشیم

ما یاد گرفتیم که در روضه گودال

آشفته تر از زلف پریشان تو باشیم

یاحسین (ع)

14.00

آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم

دل خون تر از شقایق دشت بلا شدیم

ما یادمان که نیست ولی راستی حسین

با درد غربت تو کجا آشنا شدیم

ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی

ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم

شکر خدا که فاطمه مارا خریده است

شکر خدا که خرج بساط شما شدیم

عزت سرای ماست عزا خانه شما

با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم

ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت

ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم

 

بالای نیزه

14.00

دامن زلف تو در دست صبا افتاده

که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده

گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر

پیکرت روی تن خاک رها افتاده

هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر

تا به اینجا سرت از نی دو سه جا افتاده

سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت

که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

باز هم حرمله افتاده به جان اسرا

گوش کن ولوله بین اسرا افتاده

دخترت گم شده انگار همه می پرسند:

از رقیه خبری نیست ... کجا افتاده؟

گودال

14.00

رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنند

پس تیغ میکشند که زخمی ترش کنند

از آب چون مضایقه کردند آمدند

سیراب از سراب دم خنجرش کنند

هی میزنند و باز نفس میکشد حسین

راهی نمانده است مگر بی سرش کنند

گفت این خداست پیش من از او حیا کنید

مقتل شلوغ بود و نشد باورش کنند

خنجر اثر نکرد به حنجر قرار شد

مقتول یک جسارت زجر آورش کنند

با کینه سنگ بر دل آئینه اش زدند

تا که هزار تکه علی اکبرش کنند

وقتی به پاره پیرهنش چشم داشتند

                            امکان نداشت رحم به انگشترش کنند

گودال

14.00

ظاهراً جد اطهرش هم بود

پدرش بود مادرش هم بود

وقتی افتاد روی گونه راست

بین مقتل برادرش هم بود

جای سالم نبود در بدنش

زخم تا بود پیکرش هم بود

زیر پای سنان و نیزه و تیر

نه فقط سینه حنجرش هم بود

بی کس و بی پناه از نزدیک

سنگ میخورد و خواهرش هم بود

خواهرش قبل قاتلش آمد

تا نفسهای آخرش هم بود

گرچه او را زدند اما چون

چادرش بود معجرش هم بود

از همه دلخراش تر اینکه

دم گودال دخترش هم بود

دخترش بود و ذبح را میدید

همه دیدند همسرش هم بود

آن زمان هم که غارتش کردند

                                     به روی دستها سرش هم بود

گودال

14.00

داشت هرچند گل جان تو پرپر میشد

از شمیمش همه ی دشت معطر میشد

من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم

پیش چشمم که تن پاک تو بی سر میشد

کاری از دست کسی بر نمی آمد انگار

چونکه تقدیر دلم داشت مقدّر میشد

قول دادی که شفاعت کنی از قاتل خود

ولی آنروز مگر حرف تو باور میشد

به تو هر ضربه که میخورد خدا میداند

ضربان دل من چند برابر میشد

زرهت بیشتر ای کاش تحمل میکرد

لاأقل عمق جراحات تو کمتر میشد

آن زمانیکه لب تیغ به حلقومت خورد

               حنجرت کاش مطیع دم خنجر میشد                 


گودال

14.00

درپرده غم  مانده آواي گلويم

زخمي شده زير و بم ناي گلويم

هرچه نَفَس از سينه رفته برنگشته

بسته شده از بغض ، مجراي گلويم

معلوم شد از اين نفسهاي بريده

يحيي شده روح مسيحاي گلويم

خون شفق ميجوشد از هُرم صدايم

خورشيد ميسوزد ز گرماي گلويم

حالا سه روز است اينكه من لب ترنكردم

از تشنگي خشكيده رگهاي گلويم

از تارهاي صوتيم چيزي نمانده است

غارت شده انگار اجزاي گلويم

معراج آماده است ميبينم كه قاتل

سرنيزه را آورده تا پاي گلويم

امشب كه مهمان تنور كوفه‌ام پس

تا كوچه گرديهاي فرداي گلويم...

حضرت زهرا (س)

14.00

گلاب ختم نکن اشک سوگواری را

نصیب لاله کن این بارش بهاری را

بجز توکه وسط کوچه دور من گشتی

أدا نکرده کسی حق حق مداری را

برای رفتنت أم من یجیب نذر نکن

ببین وخامت این وضع اضطراری را

دعای مرگ نخوان ، منکه خوب میدانم

تفاوت أجل و موت اختیاری را

بجان فاطمه دل بسته ام به بهبودت

نرو نگیر از این دل امیدواری را

بمن بگو چه شده صبر میکنم بخدا

فرو نریز چنین کوه بردباری را

قرار بود قرار دلم تو باشی و بس

بگو چه چاره کنم بی تو بیقراری را

تورا بجان علی فکر بازویت هم باش

به دست خادمه بسپار خانه داری را

دوا به دست خود توست ، کار مرهم نیست

که هم بیاورد این زخمهای کاری را

حضرت زهرا (س)

14.00

رفت و غمخانه شد از غصه سرای من و او

گرچه مانده است بجا خاطره های من و او

یاد ایّام نشستن سر یک سفره بخیر

خانه ای بود پر از لطف و صفای من و او

روزهایی که صمیمانه به من میخندید

و عجب حال خوشی داشت هوای من و او

ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم

و رضا بود خدا هم به رضای من و او

بستری بود ولی هم سخن خوبی بود

جریان داشت در این خانه صدای من و او

بستری بود ولی نبض دلم دستش بود

و مجال نفسی بود برای من و او

با همان دست شکسته چه دعایی میکرد

مردمی را که نماندند به پای من و او

مردمی را که به این مسئله واقف بودند

که دو عالم همه هستند گدای من و او

هدف اصلی دشمن من و زهرا بودیم

کشته شد محسنم آنروز بجای من و او...

حضرت زهرا (س)

14.00

نه اینکه نشد اشک چشمم دوایت

خودت خواستی مرگ باشد شفایت

فدای صدای سلام نمازت

چرا درنمی آید امشب صدایت

غریبی نکن با غریب مدینه

منم فاطمه یار درد آشنایت

چه دنیای تلخی است دنیای بی تو

برای من بی کس و بچه هایت

خبر داشتی من غریبم نماندی

چرا عاشقی را نکردی رعایت

اگر ماندنت بسته بر خواهشم بود

نگفتی چرا تا بیوفتم به پایت

به آتش زدی تا بمیری برایم

عزیزم الهی بمیرم برایت

بببین حال آشفته ام را که زینب

تسلّا به من میدهد در عزایت

برو گرچه شرمنده ام تا قیامت

از اینکه نشد جانم آخر فدایت

برو مهربانم ولی مطمئن باش

مرا میکشد داغ تو در نهایت

برای من و این یتیمان دعا کن

اگرچه شکسته است دست دعایت

برای دل من که باید ببینم

از این پس در این خانه خالیست جایت

حضرت زهرا (س)

14.00

امشب از خانه میبرند تورا

یا زویرانه میبرند تورا

زیر تابوت شمع جمع شدند

هفت پروانه میبرند تورا

هفت همدرد با مشایعت

چار دردانه میبرند تورا

ای مقام تو آشنای همه

چه غریبانه میبرند تورا

بسکه بار غم تو سنگین است

به روی شانه  میبرند تورا

باورش مشکل است ماندن من

نا امیدانه میبرند تورا

بی تو از دست میروم تا صبح

امشب از خانه میبرند تورا

زینبت هست ، چادرت هم هست

پس از اینجا نمیبرند تورا

حضرت زهرا (س)

14.00

هرچند که به قصد شهادت مرا زدند

تا گُم شود مسیر سعادت مرا زدند

از کوچه های کینه ی دیرینه آمدند

با عقده از مقام سیادت مرا زدند

جا ماندگان قافله عصر جاهلی

دیوانه وار ، از سر عادت مرا زدند

با علم اینکه کعبه آمال من علیست

در طوف کعبه وقت عبادت مرا زدند

با اینکه خسته بودم و بیمار و داغدار

همسایه ها بجای عیادت مرا زدند

بعضی برای دلخوشی دخترانشان

با تازیانه های حسادت مرا زدند

من بار شیشه داشتم امّا شکسته شد

از بسکه بی امان و به شدت مرا زدند

می مانم عاشقانه در این روزهای سخت

باشی کنار من اگر این روزهای سخت

حالا فقط به پیش تو بودن دلم خوش است

در غربتم پس از پدر این روزهای سخت

اجر رسالت است که دیگر برای ما

حتی نمانده یک نفر این روزهای سخت

زانو بغل نگیر عزیزم دلم گرفت

ماتم نگیر اینقدر این روزهای سخت

بیرون که میروی دل من شور میزند

این روزهای پر خطر این روزهای سخت

داری توهم شبیه به من پیر میشوی

نفرین روزگار بر این روزهای سخت

دستم شکسته حیف به دردت نمیخورد

بی فایده است این سپر این روزهای سخت

فردا غروب میروم ، آماده شو علی

کم کم برای سخت ترین روزهای سخت

دشواری تحمّل روز حسین را

آسان نمیکند مگر این روزهای سخت

بگشودی عاقبت گره معجر مرا

دیدی نشان پیری و موی سر مرا

دیدی تمام آنچه نشانت نداده ام

ناگفته های سوخته ی حنجر مرا

آثار آن هجوم که با تیغ در غلاف

دستی شکست ساقه نیلوفر مرا

امشب کبودی بدنم فاش میکند

راز وصیت سحر آخر مرا

با این جراحتی که دهن باز کرده است

جان میکنی که غسل دهی پیکر مرا

تنها تر از همیشه به إکراه میبری

از آشیان سوخته خاکستر مرا

بر روی دست میبری از بس سبک شدم

تا پای قبر ، این بدن لاغر مرا

زینب تورا به جان من آرام گریه کن

بر این غم کمر شکن آرام گریه کن

میدانم آب میشوی از داغ مادرت

مانند شمع انجمن آرام گریه کن

کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن

سیلی به صورتت نزن آرام گریه کن

اینقدر خاک بر سر و روی خودت نریز

قدری کنار این بدن آرام گریه کن

تمرین صبر کن به دهن آستین بگیر

با زخم زیر پیرهن آرام گریه کن

با اینکه مشکل است ولی دخترم بیا

مثل برادرت حسن آرام گریه کن

دستم رسیده است به زخمی عمیق ، وای ....

زینب بیا بگو به من ((آرام گریه کن))

حالا بیا به یاد حسین غریبمان

بنشین و پای این کفن آرام گریه کن

حضرت زهرا (س)

14.00

 من هستم و خیالم و حال و هوای تو
صبح نخفتن از غم تلخ عزای تو
از دیشبی که خاک تو را ریختم به سر
گریان نشسته ام به سر خاک پای تو
خوابم نمی برد به خدا، گریه کن برام
ای لای لای هر شب من های های تو
یادش بخیر بسترت آن گوشه ی اتاق
حالا میان خانه چه خالیست جای تو
ققنوس پر کشیده ی بی بازگشت من
رفتی و سوخت لانه ام از ماجرای تو
دیروز در مشایعت آخرین نگاه
گفتم به حکم عشق بمیرم برای تو

حالا سر مزار تو با گریه حسین

هم کربلای من شده هم کربلای تو

 

حضرت زهرا (س)

14.00

ز بی محلی همسایه های این کوچه

دلم گرفته شبیه هوای این کوچه

حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟

کجا پناه بگیرم کجای این کوچه؟

بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست

خدا کند برسیم انتهای این کوچه

از این مکان و از آن دست می شود فهمید

کبود می شوم از تنگنای این کوچه

رسید؛ چشم خودت را ببند دلبندم

که پیر می شوی از ماجرای این کوچه

قباله فدکم را بده به من نامرد

نزن. بترس کمی از خدای این کوچه

خداکند که علی نشنود چه می گوئی

که آب می شود از ناسزای این کوچه

مجلس یزید (لعنت الله علیه)

14.00

وقتی رسید قافله در مجلس یزید

بالا گرفت قائله در مجلس یزید

اشک سر بریده در آمد که پاگذاشت

زینب میان سلسله در مجلس یزید

زینب رسید و دورو برش جمع خسته ای

با پای پر ز آبله در مجلس یزید

داغ رباب تازه شد آن لحضه ای که دید

بالا نشسته حرمله در مجلس یزید

با کینه ای به قدمت تاریخ ، کفر داشت

با دین سر مقابله در مجلس یزید

دفها بروی دست و کل میکشید مست

مطرب میان هلهله در مجلس یزید

بزم شراب بود و چه کردند پای تشت

رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید

ای وای ، بین جام شراب و سر امام

چندان نبود فاصله در مجلس یزید

چوب حراج بر لب و دندان که خورد ، سر

شد با خدا معامله در مجلس یزید

بالا که رفت چوب ، سه ساله بلند شد

صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید

میخواست معجر از سر خود وا کند مگر

برهم خورد معادله در مجلس یزید

چشمش به عمه خورد و وقار و صبوریش

لب بست دیگر از گله در مجلس یزید

نفرین نکرد و زخم دلش بی نصیب ماند

از مرهم مباهله در مجلس یزید

شد اشک چشم ، بغض و بدل کرد اینچنین

آتش فشان به زلزله در مجلس یزید

صحبت که از خرید و فروش کنیز شد

افتاد باز ولوله در مجلس یزید

خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد

از دست إبن آکله در مجلس یزید

موسی بن جعفر (ع)

14.00

فقط نه سنگِ دلِ زشت کاره میشکند

     که در غمم دل هر سنگ خاره میشکند

من از شکنجه گرم راضی ام که میزندم

    چرا که حرمت مارا نظاره میشکند

چنان زده است که بعضی از استخوانهایم

    ترک ترک شده با یک اشاره میشکند

فشار این غل و زنجیر ، ساق پایم را

    هنوز جوش نخورده دوباره میشکند

کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم

     میان گوش چرا گوشواره میشکند

بگو به زهر بیاید که قفل این زندان 

  از آتش جگر پاره پاره میشکند

یکی یکی همه ی میله های سخت قفس

                      نفس بیوفتد اگر در شماره میشکند

عصر عاشورا

14.00

آتش اگرچه صبح عطش پا گرفته بود

تازه غروب ، معركه بالا گرفته بود

هم خون حق ز حنجر توحيد ميچكيد

هم اشك چشم مادر خورشيد ميچكيد

از سنگ كينه سينه آيينه چاك بود

قرآن ورق ورق شده بر روي خاك بود

پروردگار صبر ، شكوهي شكسته داشت

حتي اميد ، تكيه به كوهي شكسته داشت

وحشت ، صداي هلهله ، آتش و بوي خون

اينجا دوروي سكه يكي بود ، روي خون

آغشته ميشد آهِ گلويي به خون تير

پايان كار بود و كمانها بدون تير

بارِ گناهِ گرده شمشيرهاي كند

زخمِ عميق خورده شمشيرهاي كند

خوناب اشك ديده به لبهاي تشنه داد

صورت‌به‌خاك‌وخون زد وگردن به دشنه‌داد

صوم و صلات و حج و جهادش تمام شد

با سر به ني نشست وَ ركن قيام شد

با اينكه عرصه مقتل دلهاي تنگ بود

اما به چشم حضرت زينب قشنگ بود

گرد و غبار و دود كه كم كم فرونشست

روح‌الحجاب آمد و پاي گلو نشست

پرسيد اي هويت من گُم شدي چرا؟

آب حيات ، خاك تيمم شدي چرا؟

تسبيح پاره پاره بر خاك ريخته

رگهاي خشك حنجرت از هم گسيخته

اين سينه شرحه شرحه داغ چه ضربه ايست؟

اين زخم تيغ نيست بگو از چه حربه ايست؟

در طيِّ راه عشق به معراج رفته اي

يا كه غنيمتي و به تاراج رفته اي؟

اي واي با بهشت مجسّم چه كرده اند

گويا كه گرگها به تنت حمله كرده اند

مُردم بيا و نور تجلّي به من بده

دستم بگير و باز تسلّي به من بده

در اين مجال اندك پيش از اسيري ام

برخيز تا دوباره در آغوش گيري ام

اي خاتم شكسته ام انگشترت چه شد ؟

پيوست گوشواره خونين كوچه شد؟

شمشيرو نيزه و سپرت را كه برده است ؟

دير آمدم بگو كه سرت را كه برده است ؟

اي غرق خون كه مقتل اشكم مزار توست

خاكستر تنور كه چشم انتظار توست ؟

با خون جبيره كن كه سرشكم روان شده

حي علي الصلاه عزيزم اذان شده

طوفان خون و آه و شراره بهم ببين

نا محرمان اشك مرا در حرم ببين

حقِّ نماز غيرت چشمت أدا شده

روي عدو به اهل خيام تو وا شده

آتش زدند نام و نشان قبيله را

بردند ساز و برگ يلان قبيله را

برخيز و حال اهل حرم را نظاره كن

ما جان به لب شديم خودت فكر چاره كن

اينها به روي دختركان تيغ ميكشند

دارند مادران حرم جيغ ميكشند

خنجر شكسته ها و سپرهاي لِه شده

از ترس سمِّ اسب ، جگر هاي لِه شده

طرح هجوم سرزده و گوشواره ها

راه فرار غلغله و گوش پاره ها

سوز حجاز آتش و تحرير سوختن

صبر مصيبت دل و تقدير سوختن

قدّم خميده درد به غايت رسيده است

غصّه بريده غم به نهايت رسيده است

پروانه‌هاي شعله‌ور از تازيانه ها

گل چهره هاي سرخ ز دست بهانه ها

دارند مثل شمع عزا  پير ميشوند

آماده اسارت زنجير ميشوند

يا أيُّهاالإمام كمك كن به خواهرت

دستي بكش به روي دلم جان مادرت

اي خاطرات كودك بيچاره دلم

شيرازه بند مصحف صد پاره دلم

جان رقيه داغ مرا بيشتر نكن

با ساربان و شمر مرا همسفر نكن

بي تو خزانم و به شكوفه نميرسم

با من بيا وگرنه به كوفه نميرسم

 

حضرت قاسم بن الحسن (ع)

14.00

ای مرگ احلی من عسل در باور تو

بنگر عمو گریان نشسته در بر تو

ای بسمل عطشان در خون آرمیده

با من بگو اخر چه شد بال و پر تو

تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی

جانم فدای پهلوی افسونگر تو

دیدم عدو مویت میان پنجه دارد

با خنجر افتاده به جان حنجر تو

غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند

همچون غنیمت گشته گنج پیکر تو

گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم

دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو

گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان

این جای سنگ کیست مانده بر سر تو

این گرگهای تشنه خون یتیمان

جمعند از چه جمگی دور و بر تو

ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد

آوای مُردم یا عموی آخر تو

حضرت قاسم بن الحسن (ع)

14.00

لاله سرخي و از خون خودت تر شده‌اي

بي سبب نيست كه اينگونه معطر شده‌اي

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندي

راستي باغي از آلاله پرپر شده‌اي

تنش تيغ و تنت كرب و بلا را لرزاند

زخمي صاعقه خنجر و حنجر شده‌اي

چه كنم با غم اين سينه پامال شده

به خدا آينه پهلوي مادر شده‌اي

سنگ بر آينه ات خورده و تكثير شده

مثل غمهاي دلم چند برابر شده‌اي

ماه داماد كفن پوش ، هلالم كردي

شاخ شمشادي و هم قد صنوبر شده‌اي

اين جماعت همه دنبال سرت آمده اند

چشم بر هم بزني پيكر بي سر شده اي

دست و پا ميزني و من جگرم ميسوزد

خيلي امروز شبيه علي اكبر شده‌اي

حضرت علی اکبر (ع)

14.00

نگاهِ مختصري كن به چشمهاي ترم

كه جان سالم از اين مهلكه به در ببرم

لبي تكان بده ، پلكي به هم بزن بابا

نفَس بكش علي اكبر ، نفَس بكش پسرم

نفَس بكش پسرم تا كه من فَزَع نكنم

وَ پيشِ خنده اين قوم نشكند كمرم

دلِ من از پسِ اين داغ برنمي‌آيد

حريف اينهمه آتش نميشود جگرم

خودت بگو بدنت را چگونه جمع كنم؟

پُر از علي شده خاك تمام دور و برم

كنار جسم تو بايد به دادِ من برسند

تو اينهمه شده‌اي من هنوز يك نفرم

حضرت علی اکبر (ع)

14.00

ميروي ميبري از سينه ، دلِ خون پدر

زخمي سوخته ات را كمي آهسته ببر

شانه صبر دلم پشت سرت ميلرزد

چه كنم پير شدم چاره ندارم ديگر

به پدر حق بده كه اينهمه بي‌تاب شده

به خدا ديدن اين منظره سخت است پسر

كه ببينم نَفَسَت بين گلو ذبح شده‌است

يا كه افتاده گلويت سر راه خنجر

ناخودآگاه تمام بدنم تير كشيد

به گمانم بايد دست بگيرم به كمر

اگر از داغ غمت دغ نكنم ميميرم

پاي پهلوي تو با هلهله اين لشكر

عمه‌ات را پسرم گرم در آغوش بگير

شايد آرام شود در بغل پيغمبر

وقت آن است كه از خال لبت دل بكَنم

بعد از امروز دگر داغ تو دارم به جگر

راستي دفعه آخر چه اذاني گفتي

                                با همان لحن بگو باز ، اناابن الحيدر

حضرت علی اکبر (ع)

14.00

تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده

داغي به دل زدي كه سرشكم شرر شده

دارد به عرش ميرسد اشراق سينه ات

پيغمبرم زمان عروجت مگر شده؟

ميترسم از رقيه كه بعد از تو دق كند

ازبسكه گريه كرده و نازك جگر شده

داري مرا  كنار خودت ميكشي پسر

حرفي بزن ببين پدرت محتضر شده

وضع شكاف زخم سرت هيچ خوب نيست

زير كلاه خوُد تو شق القمر شده

برخيزو اشك چشم مرا روبرو نكن

با نيشخند حرمله دربدر شده

تنها تو را نميشود از خاك جمع كرد

از سنگ ريزه‌ها بدنت ريزتر شده

اينها براي هرچه علي نقشه داشتند

نامت اسير بغض هزاران نفر شده

گويا براي نيزه به پهلوي تو زدن

هر كس كه داشت كينه زهرا خبر شده

وقتيكه در عبا بدنت چيده شد علي

معلوم شد چقدر تنت مختصر شده

حضرت علی اصغر (ع)

14.00

شعاع آه مرا ضرب در عذاب كنيد

محيط درد گلوي مرا حساب كنيد

از التهاب لب من گدازه ميريزد

براي كشتن آتش فشان شتاب كنيد

حسين آمده تا آبروي آب شود

بجاي هلهله فكري به حال آب كنيد

ميان جمع شما يك نفر مسلمان نيست ؟

كجاست غيرتتان ، هاي ، انقلاب كنيد

به پيرمرد جوان مرده كه نميخندند

حيا كنيد ، از اين ظلم اجتناب كنيد

مرا كه بالش دست رقيه ميخواباند

نميشود كه به تير سه شعبه خواب كنيد

به سعي هاجر و سوز گلوي اسماعيل

سراب حلق مرا زمزم رباب كنيد

نزاع غنچه و فولاد آخرش پيداست

سه شعبه را كه نشد ، نيزه را مجاب كنيد

حضرت رباب (س)

14.00

شكسته پشت غم از بار غصه ‌هاي رباب

از آن زمان كه شنيده است ماجراي رباب

به سوز سينه گهواره داغِ غم زده است

شرار زخم دلِ خون لاي لاي رباب

و تار صوتي آتش گرفته ميفهمد

كه آمده چه بلايي سر صداي رباب

براي كودكش آنقدر آه و ناله نكرد

كه چشم مشك ، پر از اشك شد ، بجاي رباب

به جان گريه ششماهه روي دست حسين

كسي نريخته اشكي مگر به پاي رباب

قنوت صبر گرفته براي حلق علي

خدا كند به اجابت رسد دعاي رباب

ميان هلهله چنگ و هاي و هوي رباب

سه شعبه زخمه زدو ناله شد نواي رباب

و ناگهان پرو بال فرشته‌ها تر شد

به خون كشته مظلوم كربلاي رباب

رقيه آمده از يك فرشته ميپرسد

پيام تسليت آورده‌اي براي رباب؟

و فكر ميكنم آب فرات گِل شده است

كه ريخته به سرش خاك در عزاي رباب

خدا به داد دل خاطرات او برسد

چه ميكشند خيالات انزواي رباب

كمان حرمله پشتش شكست با تيرِ

هزار شعله آهِ نهادِ ناي رباب

امام حسن مجتبی (ع)

14.00

ای مقتدای دستِ تمام كریم ها

مولای سبز پوش، امام كریم ها

ای چشمه سار فیض خدا كوثر لبت

ای جای چشم فاطمه دور و بر لبت

عالم گدای ریزه خور خوان دست توست

روزی میان سفره ی احسان دست توست

اول امام زاده ی دنیا خوش آمدی

ابن الكریمِ اُمّ ابیها خوش آمدی

اول پدر به حضرت حیدر تو گفته ای

پیش از همه به فاطمه مادر تو گفته ای

آغوش گرم فاطمه بوی بهار داشت

صبحی كه مادرانه تو را در كنار داشت

آن روز با لبان تو افطار خود گشود

بابا علی كه كام تو را انتظار داشت

قنداقه ات شمیم دل انگیز خویش را

از عطر سیبِ سرخ خدا یادگار داشت

خورشید با نگاه تو از خواب می پرید

پیش از طلوع با تو و چشمت قرار داشت

پای بساط سفره ی افطاریِ خدا

هفت آسمان ملائكه ی روزگار داشت

عالم به عشقِ خالِ لبت آفریده شد

ور نه خدا به عالم و آدم چه كار داشت

ای نازدانه كودكِ دلبند فاطمه

ای خنده ات بهانه ی لبخند فاطمه

تو چشم خود به روی نبی باز می كنی

جا دارد این كه بَهر همه ناز می كنی

ناز و كرشمه سُنتِ مانده ز عهدِ توست

شهبالِ سبز حضرت جبریل مهدِ توست

غوغاترین، عزیزترین، خوش قدم ترین!

در بینِ ایلِ جود و سخا با كرم ترین

چشمِ بد از قشنگیِ چشمت به دور باد

ملعونه ی حسوده الهی كه كور باد!