کاروان دل |
به دليل مشکلات گذشته، حال و آينده بلاگفا، مثل بسياري از دوستان ديگر ناچار به مهاجرتم. از اين به بعد کاروان دل را در آدرس زير دنبال کنيد:
[ ۱۳۹۴/۰۶/۲۹ ] [ 9:37 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دل من! در هوای مولا باش یار بیادعای مولا باش گر نشد یاورش شوی همه عمر گاه گاهی برای مولا باش به گدایی تو هر کجا رفتی یک سحر هم گدای مولا باش دست من! دستگیر مردم باش پینهي دستهای مولا باش پهن کن سفرهای برای یتیم مستمند دعای مولا باش پا به پایش اگر نشد بروی لاأقل ردپای مولا باش جان من! تا که در بدن هستی باش اما فدای مولا باش بندگی کن به راه و رسم علی عبد! عبد خدای مولا باش ای نَفَس! میروی به سینه برو چون برآیی صدای مولا باش از یمن، از دمشق و غزه بگو شیعهی زخمهای مولا باش خار در چشمهای مولا بود چشم من! در عزای مولا باش... 21رمضان1394 [ ۱۳۹۴/۰۴/۱۸ ] [ 21:53 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
عمري گذشت و کوچه کوچه دربدر بودم آوارهاي از بادها آوارهتر بودم يک عمر مثل يک غريبه زندگي کردم از بسکه از حال دل خود بيخبر بودم هر شب من و دلواپسي، هر شب من و حسرت تا صبح در تنهايي خود غوطهور بودم دل بستم اين دلبستگي بيچارهام کرده اي کاش در دنيا فقط يک رهگذر بودم از دست دنيا اين همه بازي نميخوردم آري! اگر در فکر دنياي دگر بودم ناگاه وقت رفتن است و آه دلتنگم اي کاش گاهي هم به ياد اين سفر بودم چشم انتظاري ماند و من، تا آخر اين راه يک عمر از حال عزيزم بيخبر بودم... [ ۱۳۹۴/۰۴/۱۱ ] [ 11:42 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
از زلف پریشان تو دارم گله چندان از زلف پریشان تو از زلف پریشان زلفت گره انداخته در کار دلم سخت ای دوست مرا از سر خود وا مکن آسان پنهان نکند راز مرا پردهی اشکم عمریست که دل باختهام، از تو چه پنهان از عشق تو در آتشم، از آتش عشقت حیرانم و حیرانم و حیرانم و حیران یک شهر شود در پیات آوارهی صحرا کافیست که من سر بگذارم به بیابان هر لاله گرفتهست قنوت آمدنت را این خاک ندیدهست به خود بعد تو باران بازآی که در مقدم تو جان بفشانم من زنده از آنم که به عشق تو دهم جان [ ۱۳۹۴/۰۳/۱۰ ] [ 1:58 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
وقت است که از چهره ی خود پرده گشايي «تا با تو بگويم غم شب هاي جدايي»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران «چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم» اي کاش تو يکبار به بالين من آيي
در بنده نوازي و بزرگي تو شک نيست من خوب نياموختم آداب گدايي
عمري ست که ما منتظر آمدنت، نه تو منتظر لحظه ی برگشتن مايي
مي خواستم از ماتم دل با تو بگويم از ياد رود ماتم و دل چون تو بيايي
امشب شده اي زائر آن تربت پنهان؟ يا زائر دلسوخته ی کرب و بلايي
اي پرسشِ بي پاسخِ هر جمعه ی عشّاق آقا تو کجايي؟ تو کجايي؟ تو کجايي؟ [ ۱۳۹۳/۱۲/۲۰ ] [ 20:49 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
عشقت مرا دوباره از اين جاده ميبرد سخت است راه عشق ولي ساده ميبرد پاي پياده آمدم و شوق وصل تو من را اگر چه از نفس افتاده، ميبرد دلهاي عاشقان جهان کربلاي توست نام تو را هر عاشق آزاده ميبرد فرياد غربتت دل ما را تمام عمر با کاروان نيزه از اين جاده ميبرد اين جاده ديده قافله ي اشک و آه را بر روي نيزه ها سر خورشيد و ماه را دیدهست در تلاطم طوفان بیکسی یک کاروان بنفشه ي بیسرپناه را آن شب که ماند ياس سهساله میان راه يک لحظه برنداشته از او نگاه را در آخرین وداع غریبانه ي حرم دیده عبور خواهری از قتلگاه را ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۳/۱۲/۱۱ ] [ 9:43 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |