زبان حال حضرت امرالمومنین   شب بیست و یکم

بسم الله الرحمن الرحیم

یا امیر المومنین(ع)

درد دلهام برای تو حسین بسیار است

بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است

خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط

بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است

ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی

قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است

حسن از کوچه چه دیدست که لکنت دارد

که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است

به ابالفضل سپردم که کنارت باشد

او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است

بیشتر از همه دلواپس زینب هستم

که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است

زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا

اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است

زبان حال حضرت امیر المومنین(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین (ع)

دلم در یایی از غمهای بسیار               غم غربت غم یارو غم یار

من از روز ازل مظلوم بودم                زحق خویشتن محروم بودم

هم از اهل مدینه ظلم دیدم           هم از این کوفیان طعنه شنیدم

دلم سوزان بسان آفتاب است       سلامم بین مردم بی جواب است

از آن روزی که بی زهرا شدم من     در این عالم تک و تنها شدم من

خداداند که زهرا جان من بود            به درد بی کسی درمان من بود

ولی از او فقط یک شکوه دارم          به سینه غُصه ای نا گفته دارم

تو که تنهائیم را دیده بودی               مرا ای کاش با خود برده بودی

زدنیا سوی جنت رهسپارم               که تنها با اجل یک حرف دارم

اجل فارغ زرنج و محنتم کن            زدیدار مغیره راحتم کن

اگر زینب گذارت کوفه افتاد               به بازار و میان کوچه افتاد

بدان معنای نام کوفه ننگ است

پذیرائیشان با خاک و سنگ است

زبان حال حضرت امیر المومنین(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا مشکل از کار من مشکل گشا وا کن

بُوَد درمان من زهرا ، مرا مهمان زهرا کن

اجل از بعد زهرا منتظر بودم که برگردی

بیا امشب علی را بین شهر کوفه پیدا کن

من از تو یاد دارم فاطمه اجل وفاتی را

بیا مرگ مرا ازحق به جای من تمنا کن

نشانِ من نمیدادی اگر آن روز رویت را

کنون رخسار سیلی خورده ی خود را هویدا کن

طبیبم را بگو زینب که من دارو نمی خواهم

ز خاک چادر زهرا تو زخمم را مداوا کن

بدان ای کوفه هر چه خواستی بر من جفا کردی

گذشت آب از سرم اما تو با زینب مدارا کن

شهادت امام هادی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

من آن صیدم که بین دام این بیگانه افتادم

من آن شمعم که در این بزم ، بی پروانه افتادم

من آن مرغ گرفتارم بیا مادر تماشا کن

به کنج این قفس پر بسته و بی دانه افتادم

مرا بزم شراب آورده ای؟شرمی کن از زهرا

به یاد عمه ها در مجلس بیگانه افتادم

چو دیدم این همه زیور به روی تاج و تخت تو

به یاد گوش مجروحِ گُل دردانه افتادم

به من در حالت مستی جسارت میکنی ، یاد

لب بی آب و چوب زاده ی مرجانه افتادم

 

زبان حال حضرت زهرا(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

طعم بهار را نچشیدم خزان شدم

یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم

این روزها ، قیام و رکوعم شده یکی

مثل هلال ماه ، خمیدم کمان شدم

آمد به خانه دختر طلحه به دیدنم

گفتم ببین که پوستِ بر استخوان شدم

یک روز اگر زمین نخورم شب نمی شود

نیرو ز دست داده ام و ناتوان شدم

من بازویم شکسته ولی کار می کنم

حیدر ببیندم که دوباره جوان شدم

گیرم وضو جبیره ، مقصر مغیره شد

بس ضربه زد به بازوی من نیمه جان شدم

مدح حضرت زهرا(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

ای که توئی نور دل مصطفی

ریزه خور سفره ی تو انبیاء

تو شمع و عالم همه پروانه ات

قبله ی اهل دل شده خانه ات

تو از همه زنان عالم سری

کفو علی شافعه ی محشری

خانه ی تو بهشت اهل یقین

ریشه ی چادر تو حبلِ متین

قلب تو آئینه ی صدق و صفا

سینه ی تو مخزن سرّ خدا

نگاهِ تو معجزِ عیسی کند

یک دم تو کار مسیحی کند

گوش به فرمان تو ارض و سما

تو مادر حسینی و مجتبی

فضه ی تو معلم هاجر است

فخریه اش ولایت حیدر است

وجودِ تو باعث صوم و صلات

اشک تو قطره های آبِ حیات

فخر کند به بودِ تو مصطفی

خلق شده برای تو مرتضی

دست شکسته را چو بالا کنی

گِرِه ز کار عالمی وا کنی

مادر ساداتی و اُم اَبی

تو پرورش دهنده ی زینبی

به دست تو بُود کلید بهشت

به اختیار تو بُود سرنوشت

نام تو حک شده به لوح دلم

سرشته شد مِهرِ شما با گلم

بیرق ما چادر خاکی توست

این سند عصمت و پاکی توست

رباعی

بسم الله الرحمن الرحیم

کمک برای دیدن ، زنور ماه میگیرم

زنور چشم علی ، قوت نگاه میگیرم

زدست داده ام انگار قدرت تشخیص

حسین را ز حسن اشتباه میگیرم

زبان حال حضرت امیرالمومنین(ع)باحضرت زهرا(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

چه کنم بی تو اگر زنده بمانم ، چه کنم

کاش می شد که در این شهر نمانم ، چه کنم

تا سحر خواب نداری و دعا گوی منی

شده بیماری تو قاتل جانم ، چه کنم

مردم از گریه ی تو خسته ، تو از گریه ی من

اشک از دیده ز داغت نفشانم ، چه کنم

من که صد ها گره ی کور به دستم وا شد

گِرِهم روی گره خورده ندانم ، چه کنم

حاضرم جان بدهم چهره ی خود باز کنی

گرچه شرمنده از این روی نهانم ، چه کنم

تا مغیره رسد از راه حسن می لرزد

من به حال پسرم بس نگرانم ، چه کنم

گیرم از کوچه به یادت رفت و آمد نکنم

با در سوخته ی خانه ندانم ، چه کنم

استخوان های تو بیرون زده لاغر شده ای

چِقَدَرَ پیر شدی یار جوانم ، چه کنم

ای زمین خورده ، علی هست زمین خورده ی تو

بیش از این نیست به تن ، تاب و توانم ، چه کنم

به یقین حرف دلم بود که ((انسانی)) گفت:

((من زمین خورده ترین مرد زمانم ، چه کنم))

زبان حال حضرت زهرا(س)با امیرالمومنین(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

چه کنم درد و بلای تو به جانم ، چه کنم

به نگاه نگرانت نگرانم ، چه کنم

اهل یثرب زمن و گریه ی من بیزارند

نا گزیرم که در این شهر نمانم ، چه کنم

تا سحر از غم تنهایی تو بیدارم

دو دلم من بروم یا که بمانم ، چه کنم

دو قدم راه نرفته نفسم میگیرد

عمری از من نگذشت است و جوانم ،چه کنم

سعی کردم قد خم را ز تو پنهان سازم

هر چه قد راست کنم ، باز کمانم ، چه کنم

دست تو وا نشد و دست من از کار افتاد

خجلم از تو همین بود توانم ، چه کنم

نیمه شبها که حسین آب ز من میطلبد

نیستم آب به دستش برسانم ، چه کنم

زبان حال حضرت زهرا(س)با امیرالمومنین(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

علی ببین که من دعا به خاص و عام میکنم

سرم به دامن تو و عمر تمام میکنم

شنیده ام نمیدهد کس به سلام تو جواب

من به لبان نیمه جان به تو سلام میکنم

رمق به تن نمانده است که روی پا بایستم

ولی به پیش پای تو ، علی قیام میکنم

زدرد و ضعف چشم من به نیمه باز می شود

ولی به روی ماه تو نگه تمام میکنم

شهادت امام حسن عسگری(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

زهر افتاده به جانِ جگرم ، مهدی جان

لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان

به لب خشک پدر جرعه ی آبی برسان

که من از سوز جگر شعله ورم مهدی جان

قبل از آنی که به دل زهر اثر بُگذارد

کُشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان

لحظه ای نیست عزیزم که تَداعی نشود

وقعه ی کرب و بلا در نظرم مهدی جان

قَدَح آب روان تا به لبم شد نزدیک

عطش اهل حرم زد شررم مهدی جان

بشکند دستی که با بغض علی سیلی زد

به رخ عمه ی نیکو سیرم مهدی جان

تا درخشید رخ ماه تو یاد آوردم

سر نورانی هجده قمرم مهدی جان

زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب؟

خونِ دل می چکد از چشم ترم مهدی جان

به دعای سَحَرِ گریه کنانِ جدّم

برسد روز ظهورت پسرم مهدی جان

شهادت امام حسن(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسن(ع)                         یاکریم اهل بیت(ع)

تا که با آب شه جود مرا می نوشید

کائنات از غم او رخت عزا می پوشید

همره سوده ی الماس هَلاهِل شده ام

تا که مأمورِ به هم ریختن دل شده ام

گر رِسَد قطره ای از من به دل دریا ها

در ، دم از بین رود نسل همه ماهی ها

رفتم از حنجره پائین و رسیدم به جگر

قَصدَم این بود بپاشم جگرش را یکسَر

دیدم از قبل پر از خون شده و پاشیده

ولی انگار که زَهر دگری نوشیده

چِقَدَر طعنه ، شِماتَت ، اثر زخم زبان

این همه غم به دل خویش نموده است نهان

قطره قطره تن او آب چون آن شمع شده

چِقَدَر زخم زبان دور دِلَش جمع شده

گفتم ای لخته جگر از چه ز هم پاشیدی

تو مگر زَهر جفای دگری نوشیدی

جگر آمد به زبان گفت که ای زَهر جفا

صحنه ای باعث این است که پاشیده مرا

من به فرزند جگر گوشه ی زهرا جگرم

دست بی رحم لعینی که مرا زد شَرَرَم

بی هوا در بَرِ او مادر او را می زد

از روی پوشیه ناموس خدا را می زد

تو مرا آب کن ای زَهر ، که بیهوده شدم

بشنو از حنجره اش گفت که آسوده شدم

زبان حال حضرت زینب(س)در روز اربعین

بسم الله الرحمن الرحیم

اربعین               لبیک یا حسین(ع)

در این دشت بلا صد یادگار از دلبرم پیداست

به روی سینه ی تو قبر پاک اصغرم پیداست

نمی دانی چه بگذشته به من در این چهل منزل

مپرس از من جواب تو زخاکِ معجرم پیداست

اگر بر پیکر پاکت هزاران زخم دیدم من

زجا بر خیز و بین ٬ صدها نشان بر پیکرم پیداست

سراغ دختر مظلومه ی خود را مگیر از من

غبار خاک قبر او به روی چادرم پیداست

گمانم در کنار قبر تو دیشب کسی بوده

که بر خاک مزارت جای دست مادرم پیداست

راهی بازار

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین(ع)

این همه راه دویدم ز پی دلدارم

به امیدی که در این دشت برادر دارم

تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم

فکر همراهی با شمر دهد آزارم

اسبها پای خود از سینه ی او بردارید

من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم

خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند

من که از راهی بازار شدن بیزارم

یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد

با چه از روی زمین جسم تو را بردارم

به وداع من و تو خیره بود چشم رباب

خواندن از طرز نگاهش که منم دل دارم

رباعی گودال قتلگاه

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین(ع)

کربلا بود که از کف همه ی هستم رفت

آنکه یک عمر دلم را به دلش بستم رفت

تا گرفتم تن او را ز دم تیغ و سنان

آنقَدَر زخم شمردم عدد از دستم رفت

مبهوت احدیِت                        غزل مرثیه ی گودال قتلگاه

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین(ع)

ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد

زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد

بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی

که در آوردن پیراهن تو آسان شد

چقَدَر نیزه فرو رفته به جسمت ، گوئی

گودی قتلگهت تنگ تر از زندان شد

نعل تازه به سم اسب زدن فکر که بود؟

که سراپای تو با سطح زمین یکسان شد

آنقَدَر زیور و خلخال ربودند زما

که به بازار طلا نرخ طلا ارزان شد

هم مادر و هم خواهر                          غزل مرثیه ی وداع

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین(ع)

مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو

ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو

تنها نه این که خواهر تو ، مادر تو ام

از رفتنت به خاطر من در گُذر ، مرو

از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین

میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو

حالا که می روی کمی آهسته تر برو

آتش به جان مزن تو از این بیشتر ، مرو

طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود

بیچاره میکند همه را بی خبر ، مرو

لبها دو چوب خشک شده می خورد به هم

این گونه از مقابل چشمان تر ، مرو

((از آب هم مضایغه کردند کوفیان))

ای از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو

باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟

هستی به یاد مادر و دیوار و در ، مرو

نیزه زار                                    غزل مرثیه ی حضرت ابوالفضل(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ابوالفضل العباس(ع)

گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است

نگران حرمم ، آبرویم در خطر است

قامت خم شده را هر که ببیند گوید

بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است

داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی

بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

دست از جنگ کشیدند و به من می خندند

تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است

نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی

چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن

که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو

مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است

به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند

قد و بالای رَسا هم سبب دردسر است

اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد

گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

تیر باران که شدی یاد حسن افتادم

دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است

وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار

که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

دو بیتی حضرت عباس(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا باب الحوائج

زهم پاشیده بی تو لشکر من

گرفتارِ غمت شد دختر من

وفایت را بنازم که بیاید

سرت بر نیزه دنبال سر من

لاله ی احمر                      غزل مرثیه ی حضرت علی اکبر(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا علی اکبر(ع)

زجا خیز ای گُل لیلا ، امیدم بیشتر گردد

بگو بابا ، که نیروئی به زانو باز برگردد

جوابم را نمیگوئی نگو ، اما نگاهم کن

که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد

به پای لاله ی سُرخم من آب از دیده پاشیدم

ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد

شده با خنده ها توأم ، صدای گریه ی زینب

اگر آید ابوالفضلم ، عدو آرام تر گردد

عبایم از بدن پُر شد ، زکه گیرم مدد یارب

که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد

به همراه جوانان بنی هاشم نمی گریم

اگر دشمن ببیند اشک من خوشحال تر گردد

باغبان گل فروش                        غزل مرثیه ی حضرت علی اصغر(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا علی اصغر(ع)

به لبهای کبود خود نشانی از شرّر دارم

به نزد محسن زهرا دگر عزم سفر دارم

به تن قنداقه ام گوئی ، پدر حُکم کفن دارد

بُود شمشیر من دستم ، خدا را در نظر دارم

اگر چه شیر خوارم من ، ولی مردانه می جنگم

که با خود گوئی ای بابا چه سربازی به بَر دارم

به زیر چَشم می دیدم ، خجالت می کشی از من

به خود گفتم بخندم ، تا نبینی چشم تر دارم

گلوی خود سپر کردم که باشم پیش مرگ تو

بگو با دشمنان خود ، که در دستم سِپَر دارم

موم عسل                       غزل مرثیه ی حضرت قاسم(ع)

بسم الله الحن الرحیم

یا حضرت قاسم(ع)

می روی نور ز هر دیده جدا می گردد

حاجتی را که حسن داشت روا می گردد

مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است

یا که مشغول مناجات و دعا می گردد

وجعلنا به تو میخواند که چشمت نزنند

این گل یاسمن انگشت نما می گردد

او مدام از من و عباس سئوالش این بود

این همه اسب به یک نقطه چرا می گردد

زرهی یافت نشد تا به تو اندازه شود

کفن اندازه به این قد رسا می گردد

مثل آئینه ی افتاده به زیر سنگی

برسد دست به آئینه دو تا می گردد

سنگ باران شده ای؟خصم نفهمیده هنوز

سنگ از فیض نگاه تو طلا می گردد

قد کشیدی بدن توست و یا موم عسل

تک تک اعضای تو در راه سوا می گردد

عمه ات زود تر از من بَرِ اکبر آمد

دیر اگر کرده به دنبال عبا می گردد

به روی دست عمو غلت نزن میترسم

استخوان های تو از مهره جدا میگردد

اکبرم سُبحه تو هم خاک تیمم شده ای

رأس اصغر به سنان قبله نما می گردد

سُبحه=تسبیح

شیوه ی بابائی                      غزل مرثیه ی حضرت رقیه(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا رقیه خاتون(س)

دختری را پدری کو ، به دلارائی تو

روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو

بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من

به دلم بود پدر حسرت لالائی تو

ادامه ی شعر در ادامه ی متن.....

ادامه نوشته

حفظ وقار                                   غزل مرثیه ی حضرت رقیه(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا رقیه خاتون(س)

ای عمّه بیا ، ماه دل آرا اینجاست

سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست

از چادر من رنگ لبش تیره تر است

جای ضربات چوب خزران پیداست

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب.....

ادامه نوشته

دست و پا گیر                                   غزل مرثیه ی حضرت رقیه(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا بنت الحُسین(س)

در سن سه سالگی ز جان سیر شدم

از پای پر از آبله دلگیر شدم

از بسکه مزاحمت فراهم کردم

شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم

گفتی که پدر مسافرت رفته و من

صد بار دگر دوباره پیگیر شدم

من بی تو چگونه از زمین برخیزم

باید کمکم کنی ٬ زمین گیر شدم

یک موی سیاه بین گیسویم نیست

سنی نگذشته از من و پیر شدم

از نَسل علی بودنِ من باعث شد

در طیِ سفر بسته به زنجیر شدم

بگذر از کوفه                                       غزل مرثیه ی حضرت مسلم(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حضرت مسلم(ع)

زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا ٬ نیا برگرد

تُرا به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

برای قامت اکبر ٬ دو تا عبا بردار

که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد

خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده

در انتظارِ تو اِستاده بی حیا یرگرد

یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است

که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند

که می رود سرِ طفلش به نیزه ها برگرد

روزی اشک                     غزل مدح سیدالشهدا(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ابا عبدالله(ع)

هر کسی رو به تو آورد جهان آرا شد

مورد مرحمت انسیة الحورا شد

کودکی بودم و با اسم تو مأنوس شدم

پایِ عشقت به سُویدایٍ دل من وا شد

هر که نوکر به کسی گشت همان نوکر ماند

هر کسی نوکر دربار تو شد آقا شد

در زدم بر در هر خانه دری باز نشد

جز درِ خانه ی تو ٬ در نزده در وا شد

ریزه خواران سر سفره ی تو شاهانند

آرزومند گدایی درت موسی شد

پسر مریم اگر جان بدهد بی جان را

هر دمی از نفست باز دم عیسی شد

تو نگاهم نکنی در بَرِ مردم هیچم

نگهت غزت دنیای من و عقبی شد

عاشقی را که تو تأیید کنی مَحرم توست

همچو سلمان که به دربار شما منی شد

سینه زن های تو در رتبه همه سلطانند

این مقامیست که با دست علی امضا شد

گریه کردن به شما روزی هر چشمی نیست

این متاعیست که در عالم زَر اهدا شد

روزیِ اشک مرا در غم خود افزون کن

همچنان قطره که از لطف شما دریا شد

هیچکس از لب خشکیده ی تو نَه نشنید

نظر لطف شما شامل نوکر ها شد

گودال

بسم الله الرحمن الرحیم

غیر از این خاک بلاکَش ، وطنی نیست تو را

جز سنان و نی و خنجر ، چمنی نیست تو را

گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم

تو که انگشت نداری ، یمنی نیست تو را

تو پس از قتل حسن ، گفتی غارت زده ام

حال غارت شده ای ، پیرهنی نیست تو را

استخوان های تنت مثل دلت نرم شده

جز من و مادرمان ، سینه زنی نیست تو را

بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی

تا رسیدم به تو دیدم ، بدنی نیست تو را

بوریا بود بهانه ، که بدن جمع شود

ورنه جز خاک بیابان ، کفنی نیست تو را

معتبر شده                      (غزل سیدالشهدا(ع))

 

بسم الله الرحمن الرحیم

دنیا نیامده زغمت خونجگر شدم

وصف تورا شنیدم و از خود به در شدم

عمر و جوانی و همه ی زندگیم را

وقف توکردم و به تو وابسته تر شدم

تادل تهی نمو ده ام از هر چه غیر توست

برکسوت غلامی تو مفتخر شدم

قسمت شد آمدم به کنار ضریح تو

پروانه ی تو بودم وپروانه تر شدم

ممنون از اینکه دست مرا هم گرفته ای

مجنون صفت زعشق تو پاتابه سر شدم

بی اعتبار بودم واز لطف مادرت

سنگ تورا به سینه زدم معتبر شدم

تامادرم به کام من از تربت تو ریخت

دیوانه ی توبودم ودیوانه تر شدم

شهادت امیرالمومنین(ع)  شب بیست و یکم

بسم الله الرحمن الرحیم

یا امیر المومنین(ع)

درد دلهام برای تو حسین بسیار است

بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است

خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط

بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است

ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی

قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است

حسن از کوچه چه دیدست که لکنت دارد

که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است

به ابالفضل سپردم که کنارت باشد

او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است

بیشتر از همه دلواپس زینب هستم

که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است

زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا

اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است