غیرت ماست که درسینه ی کارون جاری ست

به نام خدا


دیگر از آنهمه اندیشه ی پرواز یمان 

نیست ، غیر از دوسه تا چلچله همباز یمان


ابر، همسایه ی این باغچه خواهد شد اگر

به تبر برنخورد حس ّ سرافراز یمان


شب سردی ست ،کسی فکر ِ ده ِ پایین نیست

مگر ای عشق! تو با شعله بیاغازیمان


گرچه صد بادیه از اسب هوس افتادیم

کاش ای وسوسه از اصل نیندازیمان


کشتزار عطش و لاله و تاکیم از بس

ابر گریان شده بر خاطر ناراضیمان


غیرت ماست که در سینه ی کارون جاری ست

وای اگر خشک شود این رگ ِ اهواز یمان


گفتم از عشق بگویم عطش امّا نگذاشت

مده ای شعر! در این فاصله ها باز یمان


شب یلداست، به گیسوی غزل چنگ بزن!

غزلی باز کن از حافظ شیراز یمان


یا علی

شعله ور می ایستم

به نام خدا


باتمام انتظارم پشت در می ایستم

 زیر باران صدایت شعله ور می ایستم

راه دوری نیست از آن دست تا این آسمان

تابه انگشت تو باز آید سحر، می ایستم

مثل خارستانی از غم زیر چتر بخششت 

هر چه کمتر گل بریزی بیشتر می ایستم

انتظارم رابه قاب زخم آذین می کنم

پای لغزشهای خونین تبر می ایستم

کی سراب عابرانش نا امیدم می کند

روی حرف جاده چون کوه و کمر می ایستم 


 به نام خدا

 

 

ای عشق!بوسه گاه ِ لبت را به من بده

بی پرده شاعرم ،ادبت را به من بده!

 

یک ذرّه آفتاب ،چشیدم دلم گرفت

لطفاً شراب تلخ شبت را به من بده

 

بر خوان عشق، بنده ی ناشکر ِ هستی ام

سیر از محبّتم، غضبت را به من بده

 

امروز من پیامبر ِ قوم ِ سایه ام

فردا جلال و جاه ی رَبَت را به من بده

 

بذری عمیق در دل یک انجماد آه!

بی تاب رویشم،طربت را به من بده

 

با«کوثر» امتحان کن، اگر سینه ام نسوخت

«تبت یدا ابی لَهَبَت » را به من بده


یاعلی!

 

برای گمشدگانت ستاره روشن کن!

به نام خدا


تکلیف آسما نها

 

اجاق خسته نفس را ،دوباره روشن کن

برای هیزم دنیا شراره روشن کن


برای این همه لب تشنه،بوسه شعله بزن!

برای گمشدگانت ستاره روشن کن


وضو بگیر و تکلیف آسمان ها را

پس از گرفتن یک استخاره روشن کن


هنوزبال  تو را «عشق » می زنند صدا

اگرچه سوخته! آن را دوباره روشن کن!


بیا معاصر این شاعران شب زده باش

هزار چهره بخند !استعاره روشن کن


هزار غمکده خاموش کن به یک لبخند

هزار میکده با یک اشاره روشن کن


سراب و آتش و آیینه در کنار هم اند

برای دیدنشان «ماهواره » روشن کن


یاعلی!

چه فرقی می کند،نوروز باشد یا عزای تو؟

به نام خدا

 

 

 

                       چه فرقی می کند،نوروز باشد یا عزای تو؟           

                      جهان گیج است چون دستاس ِ زیر دستهای تو

                        بهار این بار می آید دو زانو بشکند در باغ                                  

                        به یاد بارش هجده بهار از چشمهای تو

.................................


تو بهترین ِ زنانی ، مدینه  باخبر است

که شانه های تو باب الحوائج پدر است

 

قیاس با که کنم بانویم که حوا نیز

به چون تو دختری ای آفتاب ،مفتخر است

 

پناه مریم اگر نخل بود و جبرائیل

پناه تو دل دیوارسنگ ومیخ  در است

 

 رطب به خاک می افتد برای مریم اگر

از آسمان تو افتاده میوه ی پسر است

 

کجاست هاجر تا بنگرد به این تصویر

سرِ حسین تووخنجری که شعله ور است....


اگرچه بوسه به دست پدر زند فرزند

نگین به دست تو اما زبوسه ی پدر است


وراز ِ درک ِ شب قدر، درک ِ قدر ِ تو بود

که روشن است، نه در حد دانش بشر است

 

دخیل مهر تو، آتش شدو به زاری گفت:

کجاست چادر زهرا که چشم شعله تر است

 

 

 

 یا علی


شب را به یاد مرگ صدها برگ می پوشم

به نام خدا




عریانی بازوی پاییز است آغوشم

شب را به یاد مرگ صدها برگ می پوشم


گاهی صدایم را به یمن شعر می بلعم

گاهی سکوتم را به پاس عشق می نوشم


از اینکه با پای خیابان می روم تا اوج

بگذار صدها پله بگذارند،بر دوشم


یک پلک از چشمت برای خلوتم کافیست

تافکرهای مرده برخیزند از هوشم


مردم نمی گویند اما من حواسم هست
با زخمهایم چون پلنگی خسته می جوشم


از دور می آیی ّ و معلوم است سوزانی

از دور می بینی ّو روشن نیست،خاموشم


یا علی!




یک عاشقانه ی خاکستری

به نام خدا

 

 

می روئی از دلم که به آهی بچینمت

ماهی که باید از دل چاهی بچینمت

 

تو برق آذرخشی و من چشمه ، مانده ام

از عمق خویش با چه نگاهی بچینمت؟

 

تو بوسه ای نه میوه ی ممنوعه، کاش باز

حتی به رغم اینکه گناهی بچینمت

 

باید به دست های گناهم کمک کنی

از نو اگر زشاخه بخواهی بچینمت

 

تنها نه من به خون لبت تشنه ام تو نیز

مثل ا نار ، چشم به راهی بچینمت

 

آنقدر عاشقم که تو در عمق برکه ها

گُل در نظر بیایی و ماهی بچینمت


یا علی

به نام خدا

یا ابالفضل«ع»!!!


چه وداعی ست، که باید به بلا دست دهد

می دود تیغ، که با خون خدا دست دهد

خیمه جان! حوصله کن ،تشنگی ات خواهد ریخت

به دل کودک اگر حال دعا دست دهد

در فرودست، مَهِ مشک به دستی انگار

رفته تا آب ،به طفلان فرا دست دهد

رفته تا با همه ی تشنگی اش در باران

شداگر فتنه ی صد تیغ بپا، دست دهد

شده شرمنده که این مشک به دندان دارد

هدیه را او نتوانست که با دست دهد

خیمه جان! حوصله کن ،ماه تو برمی گردد

شده بی دست به درگاه تو بر می گردد



یا علی!

به نام خدا

 

کوتاه بیا زندگی!

بلندتر از آنم

که سرم را به دار دنیا گرم کنم

خیره ام به صدا ها

می روم پاهایم را بر گلیم دنیا

جارو کنم

تامرگ دستش را دراز کند

شاید قبول کنم

شاید هم قبولم نکند

عصبانی ام از همان روز

که روی چشم هایم رنگ پاشیدند

تا زندگی را زیباتر ببینم

 

نه بارانی که خاک آسمان را بر سر می کند

نه خیابانی

که در دودی از انسانها محو می شود

امروز هیچ کس و هیچ جا پیدایم نمی کنند

کوتاه بیا زندگی!

اینجایم!

امروز

روبروی آینه

صورتم را در آغوش می گیرم و می میرم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاک!   خاک !       خاک !

 به نام خدا



این چندتا پر

 با د را

آورده اند این سو کنار جاده

مثل ماه/ وقتی که ماهیها

آن را برای  برکه آوردند


**********

.... واقعا ً خوش به حال ماهی ها که با هر دمشان ، دریایی را در سینه میبرند وباز می آورند.

... واقعا ً خوش به حال ابرها که آسمان در سینه دارند.

هوای این روزهای شهرم خاکی ست. 5 سال است که یک روز در میان را با خاک صبح می کنیم و با سرفه های خاک خورده می خوابیم. 5 سال است که آمار محیط زیست نشان می دهد 150 روز از 365 روز سال در خوزستان ،هوا 30 برابر حالت طبیعی آلوده است .

واقعا ً تقصیر کیست/ واقعا ً چه کسی باید کاری بکند......

خدایا تنها تو را داریم و به تو پناه می بریم. ما را از دست این خاک رهایی بخش!!!

آمین!!!!


Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE

هرکجا باران گلی از خاک بر می آورد

باد، صبح چید نش را در نظر می آورد

 

فقرجای نا امید ی نیست وقتی گورکن

روزی اش را از دهان مرگ در می آورد

 

کرم بین پیله اش سر در نمی آرد که چیست

آخرش اما سر از پرواز در می آورد

 

ایستاده روی حرف جاده چون کوه و کمر

این درخت مرده آخر برگ و بر می آورد

 

بشکنیدم با خود ای شب ها که بختم سالهاست

روی دوشم برگ ها رابا تبر می آورد

 

آنقدر می ایستم تا مرگ را راضی کنم

انتظار عاشقان را تیغ، سر می آورد


یا علی!