خداحافظ بلاگفا

 

از امروز به  وبلاگ جدیم نقل مکان کردم. 

آدرس وبلاگ جدیدم:

GhasemSarrafan.com 

در وبلاگ جدیدم منتظر شما هستم. خواهشمندم لینکهایتان را به آدرس جدید تغییر دهید.

این هم آدرس کانال تلگرامم:

https://telegram.me/GhasemSarrafan

----------------------------------------------------------

ضمنا در اینستاگرام هم با این شناسه در خدمت دوستان هستم: 

@Ghasem_Sarrafan

 
 

یار شیرازی

 

دلبر شیرازیم در حافظیه می‌دوید
می‌دوید این سو و آن سو و مرا هم می‌کشید

از نفس افتاده بودم، با نفس‌هایش ولی
داشت جان تازه‌ای در قلب خشکم می‌دمید

شعرها می‌خواند از بر، شورها می‌شد به پا
شورها می‌ریخت در من، شعرها می‌آفرید

بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنج
حضرت حافظ هم اینجای غزل، لب می‌گزید

از سمن بویان غزل گفتی، دل ما آب شد
یا لسان الغیب! دیدی نوبت ما هم رسید

با همین خال سیاه ترک شیرازی من
صد سمرقند و بخارا می‌شد از حافظ خرید

حوری باغ ارم شد، لیلی باغ عفیف
دید مجنونم، مرا با گوشه چشمی برگزید

پایبوس حضرت شاه چراغم برد و بعد
شد کنار دستغیب از دیدگانم ناپدید

آن چنان بر پا شد آشوبی که گویی در دلم
یک نفس، لطفِعلی خان داشت قلیان می‌کشید

آمدم بیرون و دیدم شوخِ شیرین کارِ من
شادمان در صحن، دنبال کبوتر می‌دوید

سعدیه، خواندم گلستان و نظر کردم به گل
سکه‌ها انداختم در آب حوضش، با امید

ناگهان با خنده‌ای قلب مرا از جای کند
با همان سرعت که حوا سیب را از شاخه چید

خواستم چیزی بپرسم... تا لبش را غنچه کرد
گفتمش فالوده‌ی شیراز، بانو! می‌خورید؟

بعله را آنقدر شیرین گفت تا در آن سکوت
تاپ، تاپِ قلب من را، روح سعدی هم شنید

حلقه‌ای دیدیم در غوغای بازار وکیل
برق زد چشمان او و برق از چشمم پرید

مثل یوسف رفتم از بازار تا زندان ارگ
داشت عشقش سینه و پیراهنم را می‌درید

دست در دست هم، از دروازه قرآن رد شدیم
من به سر، سودای او و او به سر، تور سفید

راستی مهریه‌ یادم رفت؛ شد یک شاخه گل،
چارده تا سکه و یک جلد قرآن مجید

 

 ----------------------------------------

امسال با کتابهای "حیدرانه" که شعرهای من با موضوع امیرالمومنین ع است

و "هـ دو چشم" که اشعار عاشقانه ام را شامل میشود، در نمایشگاه کتاب حضور دارم.

( راهروی 16 پلاک 8 غرفه "فصل پنجم" )

 

شیرین زبان


سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید،
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد

سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه
اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد


وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد

بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم
در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟

 

حیدرانه

در آستانه عید غدیر اشعار امیرالمومنینم به نام «حیدرانه»

توسط انتشارات فصل پنجم چاپ شد.

تلفن انتشارات : 66909847 - 021

 

بخشی از شعر مو به مو از همین مجموعه:

 

شانه می‌زد تا به گیسوی علی، بنت اسد
می‌شنید از هر سرِ مو: قل هو الله احد

مست شد از عطر جاری در هوای خانه‌اش
به چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه‌اش

مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز
از هزاران نکته‌ی باریک تر از مو، هنوز

پیچ و تاب راه عشق، از پیچ و تاب زلف توست
ﻟﻴﻠﺔ القدر، آن هزارش، با حسابِ زلف توست

آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازک تر است
در معاد عاشقان، یک تار موی قنبر است

تیغِ کج، شد عاشقانت را صراطَ المستقیم
یک دعا داریم، آن هم: «یا علی و یا عظیم»

ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی‌!
از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی!

می‌کشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون
در هوایت، می‌شویم «السّابقونَ السّابقون»

می‌شویم السابقون، در عشقِ تو مولا ! به صف
می‌شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف

 

 

بیسیم‌چی

 

 لینک برای دانلود فایل صوتی

(متن کامل ترانه بدون حذفیات)

بگوشم از خط چه خبر: بیسیم چی؟ / بگو رسیدین به کجای معبر؟
عمار عمار ... صدامو داری؟ / یاسر یاسر .... منم، برادر!

صدا ضعیفه، یکمی بلند تر / ما زیر آتیشیم، شما کجایین؟
مگه نگفتین اگه ما نباشیم / مراقب کوچه خیابونایین؟

با لقمه‌های نون خالی ساختیم / تا شما هر لقمه‌ای برندارین
چشمامونو دا‌دیم تا چشماتونو / برای دنیا روی هم نذارین

مگه قرار نشد که ما بریم و / شما تو سنگرا بیدار بمونین؟
هنوز دارن یه ریز آتیش می ریزن/ چرا مهمّاتو نمی‌رسونین؟

چرا سحر گوشیو بر نداشتین؟ / عوض شده ساعت خوابتون، نه؟
حاجی شدین، کاسبی‌تون گرفته / طول می‌کشه حساب کتابتون، نه؟

حاجی الان کنار من نشسته / حوصله بگو مگو نداره
فقط میگه که اسمشو نذارین / روو اتوبانی که وضو نداره

ستاره‌های آسمون شدیم ما / تا کی می‌خواین که پشت ابرا باشین
از آسمون راضی شدین به اینکه / تووی تراسِ آسمون خراشین

خوبه که بازم عاشقایی هستن / که وصل سیم دلشون به خورشید
هنوز نگاشون رو به آسمونه / خدا رو می‌شه توی چشماشون دید

گوشی رو باید به اونا بدین که / خسته نمی‌شن از سفر، یه لحظه
همونا که زندگی ساده‌شون / به صدتا برج بی خدا می‌ارزه

اونایی که خط مقدماشون / روزا بشاگرده، شبا شبستون
اونایی که با شعله‌ی دلاشون / گرم می‌شه خونه‌هایی تو زمستون

بیاین یکم راههای آسمونو / از این بی‌اسم و رسما، یاد بگیرین
این جوری که تو جاده خاکی‌میرین / شهید نمی‌شین آخرش، می‌میرین

موج بی سیمِ دلتون گرفته / تازگیا ضعیف شده صداتون
آخه مگه دنیا چقدر می‌ارزه ؟ دل نگرونیم به خدا براتون

صدا ضعیفه، یکمی بلند تر / ما زیر آتیشیم، شما کجایین؟ ...
عمار عمار ... صدامو داری؟ ...

 

ساعت هشت

 

عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم
به هوای دل پاک تو به دریا بزنم

عشق یعنی بشوم آهوی آواره‌ی تو
بدهم دل به صدای خوش نقاره‌ی تو

عشق یعنی طپش این دل بارانی من
لطف پیدای تو و گریه‌ی پنهانی من

و خدا خواست که از دست تو درمان برسد
خواست تا عطر علی‌ش به خراسان برسد

یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره ها
چه خبرها که رسید از دل این پنجره ها

یا رضا گفته و بینا شده چشمان کسی
یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی

عشق یعنی به هوایت گذر از دامن و دشت
عشق در شوق سلامی ست، سرِ ساعت هشت

عشق در قلب قطاری است که از قم برسد
در نمازی است که تا رکعت هشتم برسد

 

 

آخر پاییز

 

خودش را وارث ارض مقدس خوانده این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل

نگین دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

برای کودکان، این قومِ برتر هدیه‌ها دارند:
هزاران خوشه آتش سامری آورده با زنبیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!!
و ژان پل می‌زند، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها اینبار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک سوار سبز! با چشمان زیتونی
سحرگاهی نظر کن بر شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسرا» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین تر از تنزیل جبرائیل

عصا بردار تا از شرق، یاران محمد(ص) را
شبانه بگذرانی از فرات اینبار جای نیل

فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌ند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

 

 

خدایا

 

رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !
راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !

نیست ساقی و زمین یک دل آباد ندارد
حال مردان خرابات خراب است خدایا !

آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیری
نقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !

این که این سوی نقاب است که دل می‌‌بَرَد از خلق
بگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !

کی شود سوی تو بی‌رنگ و سبک بار سفر کرد؟
تا که این سفره پر از رنگ و لعاب است، خدایا !

یار در خانه و عمری است که ما گِرد جهانیم
این خودش سخت ترین شکل عذاب است خدایا !

«عهد ما با لب شیرین دهنان» بستی و حالا
کار ما فهم تو از روی کتاب است خدایا !

می‌پرستم صمد ساخته‌ی وهم خودم را
هُبَل من بتی از جنس حباب است خدایا !

زیر باران تو با چتر غرور آمده بودم
خشک ماندم، گله کردم که سراب است خدایا !

گذر عمر نشانده‌ست مرا بر لب جویی
که پر از دسته گلِ داده به آب است خدایا !

 

برگرد

 

ای عشق! کاری کن که درماندند درمان‌ها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها

چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه
هر شب چراغان قدم‌هایت خیابان‌ها

غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان
در آرزوی دیدن صبحت شبستان‌ها

در غبطه‌ی مهدیه‌هایت حوض مسجدها
در حسرت حسّ «ولی عصرِ» تو میدان ها

پل می‌زند دست دعاشان، عهد می‌خوانند
با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ‌ها

پر می‌شود شهر از نوای «آیه الکرسی»
تا رد شوی از زیر این دروازه قرآن‌ها

حال غریبی دارد این غمشادی پنهان
در ‌اشکخندِ شمع‌های نیمه شعبان‌ها

هر جمعه در شهری دعای ندبه می‌خوانیم
تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعان‌ها

در خواب، چشمان تو را دیدند نرگس‌ها
شوق گل روی تو را دارند گلدان‌ها

ای در صدای مهربانت حجتی کامل
ای در نگاه روشنت اثبات برهان‌ها

هم نکته‌دان خلسه‌ی خال تو هندوها
هم در هلال ابرویت حیران مسلمان‌ها

تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا
فرهاد در کوه است و مجنون در بیابان‌ها

بیرون می‌آیی آخرش از پشت ابر اما
باید کمی بارنده تر باشند باران‌ها

رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند
بازار را پر کرده‌اند این یوسف ارزان‌ها

دنیای با تو با صفاتر می‌شود، حتی
ضرب المثلها می‌شوند آرامش جان‌ها

نه باورش سخت است با یک گل بهار آید
نه روسیاهی می‌رسد بعد از زمستان‌ها

برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار
در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا !

 

مستوره


در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم

خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم

نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم


رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست

می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست


ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم

چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم

چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم

تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم


از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک


ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند

خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند

دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند

دختر است اما برایت کار مادر می‌کند


دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین

می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این


یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار

با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟

تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار

بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار


قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!

قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!


در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید

هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید

هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید

هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود


بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند

شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند


در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی

هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی

فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی

در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی


مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!

می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!


امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این

سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین

حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین

واقعاً «الحمد للهِ ، رب العالمین»


جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس

فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس


عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت

با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت

در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت

پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت


حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت

داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت


سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر

خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر

از تو راضی و دلش از گردش ایام پر

کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر


ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!

بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار


--------------------------------

ویرایش شده غزل ام ابیها س را هم ملاحظه بفرمایید:

دریایی و دل دادی یک روز به دریایی

این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی ....