شب نهم

 شب نهم محرم شب تاسوعا


 

                                   


سردار سرشکسته درخون شناورم!
بعد از تو وای بردل من... وای بر حرم

حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال
باور نداشتم که بخوانی برادرم

با این نگاه زخم مکن التماس من
باشد برای خیمه تنت را نمی برم

تا جابجا نگشته، سرت را تکان مده
باید که تیر را زنگاهت درآورم

تاکه صدای تو به در خیمه ها رسید
آنجا شکست پشت من و پشت خواهرم

دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد
خشکید ابر گریه چشمان اصغرم

طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت
وای از عدو... وای عمو... وای معجرم

حالا که راحت است خیالاتشان ببین
دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم

محمد بیابانی

حضرت علی اکبر(ع)

       شب هشتم شب حضرت علی اکبر(ع)


خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت

تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت

حالا که نیزه خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم ... به کسوت زهرا ببینمت

خوبست اینکه حداقل مادر تو نیست
ورنه چگونه در بر لیلا ببینمت

جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده اینها ببینمت

ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟!

حضرت علی اصغر

                      شب هفتم محرم 

                                                                    

                           شب شیر خواره ابی عبدالله(ع)  

                                          

 

 
چشم‌هایش
 
کیست اصغر؟ اکبر ذبح عظیم
 
خود به تنهایی صراط المستقیم
 
اختری بر شانۀ خون خدا
 
آبروی روی گلگون خدا
 
به! چه می‌گویم؟ حسین کوچکی
 
شیرمردی در لباس کودکی
 
ماه رویش قاب عکس پنج تن
 
خنده‌هایش؛ دوست‌کُش، دشمن‌شکن
 
دست‌های کوچکش دست حسین
 
روز عاشورا همه هست حسین
 
دامن خورشید را مه‌پاره بود
 
شانۀ ثاراللهش گهواره بود
 
گرد غربت گشته بر مو مُشک او
 
حوض کوثر در گلوی خشک او
 
صورتش پژمرده اما دل‌گشا
 
دست‌های بسته‌اش مشکل‌گشا
 
شیرخواری با پدر هم‌درد بود
 
آخرین سرباز و اول‌مرد بود
 
حنجر خشکیده را کرده سپر
 
چشم‌هایش حرف می‌زد با پدر
 
کای پدر گرچه علی اصغرم
 
من به تنهایی تو را یک لشکرم
 
مُهر مظلومیت عترت منم
 
رمز پیروزیت در غربت منم
 
تو «محمد» من «یدالله» توام
 
همدم و همرزم و همراه توام
 
ای پیامت در لب خاموش من
 
بانگ «هل من ناصرت» در گوش من
 
من به باغِ سرخِ خون، یاس توام
 
با دو دست بسته عباس توام
 
مظهر رب جلیلی ای پدر
 
من ذبیحم تو خلیلی ای پدر
 
زودتر کن پیش پیکانم نشان
 
ترسم آید گوسفند از آسمان
 
بس‌که سوزد از عطش پا‌ تا سرم
 
آب هم آتش شود در حنجرم
 
او ز جام وصل حق سیراب بود
 
هم تلظّی داشت هم در تاب بود
 
راه سبحان‌الّذی‌اسری گرفت
 
گردنِ افتاده را بالا گرفت
 
بر فراز دست بابا تاب خورد
 
از دم تیر سه‌شعبه آب خورد
 
تا صف محشر سلام از داورش
 
اشک «میثم» وقف خون حنجرش
 
 

یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار 

     

  چه دلی داشت حضرت رباب.........

شب بعد شب آقامونه 

به یاد من روسیاهم باشید


شعر


 ... نوای کاروان هر دم زند آتش به جانم

خدایا بر ملا شد بر ملا راز نهانم ...

 

 

زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی

مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی

 

 

اأدخُلُ یا الله ...

 

وارد محرم ارباب میشویم با اجازه از علی بن موسی الرضا  قربة الی الله ...

 

 

از عرش از میان حسینیه ی خدا

آید صدای ناله ی « حی علی العزاء »

 

جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد

گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا

 

جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت :

" یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا؟ "

 

آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست

در بزم استجابت بی قید هر دعا

 

او که هزار بار به گریه نشسته بود

یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا

 

آری تمام رحمت خود را خدا گرفت

گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها

 

آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول »

جانم فدای تشنه لب دشت کربلا

*****

روضه تمام گشت ولی مادری هنوز

آید صدای گریه اش از بین روضه ها ...

 

 

حرف آخر رو اول محرم بزنم؛ هر چه بادا باد ...

 

اگه میخوای اشک نریزی! شعر پایین رو نخون!

حالت خراب میشه دوست من - نخون!

 

یه موقعی رسید که زینب کبری(س) رو به جسم چاک چاک حسین(ع) .... فرمود؛

 

آبی که تر نکرد لب تشنه ی تو را
حالا نصیب خاک مزارت شده اخا


دیروز بود؟ همینجا سرت شکست؟
اینجا دل من و پدر و مادرت شکست


دیروز بود که به گودال رفتی و ... 
از پشت، نیزه خوردی و از حال رفتی و ...


از تل زینبیه رسیدم که وای وای ...
بالا سرت نشستم و دیدم که وای وای ...


نیزه ز جای جای تن تو در آمده
حتی لباسهای تن تو در آمده


جمعیتی که بود به گودال جا نشد
یک ضربه و دو ضربه...  ولی سر جدا نشد


دیدم کسی حسین مرا نحر می کند ...
آقای عالمین مرا نحر می کند ...


من را ببخش دست به گیسوی تو زدند ...
من را ببخش چکمه به پهلوی تو زدند ...


فرصت نشد ز خاک بگیرم سر تو را
فرصت نشد در آورم انگشتر تو را ...


می خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند ...


بین من و تو فاصله ها سد شدند - آه
با اسب از روی بدنت رد شدند - آه ...


در شهر کوفه بود که بال و پرم شکست
نزدیک خانه ی پدریّ ام سرم شکست ...


وای از عبور کردن مثل غلام ها
وای از نگاههای سر پشت بام ها ...


باور نمی کنی که سرم سایبان نداشت؟!
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!


تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم ...

 

 

 

... به آبروی فاطمه(س) هممون را از داغ حسین(ع) و بچه هاش بمیـــران - آمین

آی رفیق من؛ ... شرم از رخ حسین کن و کمتر گناه کن!